- بی مجال(مَ)
مرکّب از: بی + مجال، بی فرصت.
معنی بی مجال - جستجوی لغت در جدول جو
- بی مجال
بی فرصت
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(مَ)
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بی + مقال، گنگ و خاموش. (آنندراج، لال. بی گفتار و ساکت و خاموش. (ناظم الاطباء)، و رجوع به مقال شود، أمرد. بی ریش. (یادداشت مؤلف)، ساده
(مِ)
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بی + مثال ’عربی’، بی مانند. (بهار عجم) (آنندراج)، بی نظیر. بی مشابهت و نابرابر. (ناظم الاطباء)، بی شبه. بی مانند. بی عدیل. بی مثیل: ماه طلوع از مشرق جمال بی مثال او کردی. (سندبادنامه ص 149)،
خدایست آنکه ذات بی مثالش
نگردد هرگز از حالی به حالی.
سعدی.
خوشا شیراز و وضع بی مثالش
خداوندا نگه دار از زوالش.
حافظ
خدایست آنکه ذات بی مثالش
نگردد هرگز از حالی به حالی.
سعدی.
خوشا شیراز و وضع بی مثالش
خداوندا نگه دار از زوالش.
حافظ
اسم بیدمالیدن، پاکد کردن زنگ از روی آیینه شمشیر و سلاحهای دیگر بوسیله چوب بید و چوبهای دیگر
